فصل سوم سریال فریحا به نام راه امیر بود که با سیزده قسمت متوقف شد مطالب زیر مربوط به پیج رسمی سریال فریحا در فیس است که الهه خانم این خلاصه ها رو برایم فرستاده اند

خلاصه کامل راه امیر ادامه سریال فریحا
فریحا و زهرا روز عروسی به دست خلیل کشته میشن.و امیر تو غم از دست دادن معشوقش دیگه مثل دیوونه ها شده،تنها کاری که میکنه رفتن سر خاک فریحا و عزاداری برای اونه.امیر تنها یادگاری زهرا و فریحا که اون گوشواره ها هستن رو انداخته توی دستبندش و همیشه به دستش هست که اون گوشواره به جونش بسته هستش.همه از دیدن حال امیر رنج میبرن،اما امیر از همه دور شده و تو یه خونه خرابه ای زندگی زندگی میکنه و نه با کسی حرف میزنه و نه میزاره کسی به دیدنش بره.کار هر روزش این شده که دعوا کنه تا شاید بین یکی از این دعوا کشته بشه و به عشقش برسه.دیگه شده مثل یه آدم فقیر و به مردمی که احتیاج به کمک دارن کمک میکنه.رضا هم میره و عمر رو که دیگه بزرگ شده رو از شهرستان بیاره.و وقتی میبینه خواهر شیری فریحا،زلال تو دانشگاه قبول شده اونو هم با خودش میاره.زلال هم مثل جانسو از طریق عکس مجله ها عاشق امیر شده و همه عکسهای امیر رو جمع کرده و مهمترین هدفش از رفتن به استانبول بدست آوردنامیر هست.امیر بخاطر دعواهایی که میکنه بیشتر روزها تو بازداشت هست و بدون خوردن چیزی یا جرف زدن با کسی فقط منتظر مرگش هست.وقتی هم که از بازداشتگاه میاد بیرون اولین جایی که میره سرخاک فریحا هست.میره میشینه و ساعت‌ها اشک میریزه.توی کلانتری دختری هست بنام جان.که متعجب از این حالتهای امیر هستش.یه روز که تو یه خونه آتیش سوزی میشه یه بچه اون تو هست که امیر میره و بچه رو از آتیش میاره بیرون ولی خودش اون تو میمونه،جان وقتی از اونجا رد میشه امیر رو میبینه و نجاتش میده.امیر هم شاکی از دست جان که چرا نمیزاره به درد خودش بمیره.یه روز هم چند نفر میریزن سر امیر و کتکش میزنن که اونجا هم جان امیر رو نجات میده و میبرتش خونه و یه کم بهش میرسه.جان دختر دوست پدر یاووز هست،و بابای یاووز وقت مرگش جان رو به دست یاووز میسپاره،اما جان دل خوشی از یاووز نداره.و یاووز هم وقتی امیر رو چند بار کنار جان میبینه پا پیه اونا میشهو جان دختری هست محکم که هیچ وقت جلوی یاووز کم نیاوردو از تمام کارهای یاووز خبر داره..کلثوم معلم شده و افسردگی حاد گرفته.کورای هم همش برای کان پرستار میگیره اما خدیجه همهپرستارها رو فراری میده تا خودش به بچه برسه.صنم این بار هم با یاووز رابطه داره و پیش یاووز هستش و ازش استفاده میکنه،اما همچنان چشمش دنبال مال و اموال جانسو هست و با استفاده از یه نفر میخواد همه اموال جانسو رو از چنگش در بیاره.زلال میاد استانبول وقتی میرن خونه اتاق فریحا رو به اون میدن ولی این دختر به حدی زیرک و مرموز هست که خدا میدونه و فقط سحر پی به زیرکی این میبره و بهش رو نمیده.با تنفر تمام به وسایل فریحا دست میزنه و نگاه میکنه.و داره تمام عقل و فکرش رو جمع میکنه تا راهی برای بدست آوردن امیر پیدا کنه. رضا هم میخواد هر کاری رو که در حق فریحا انجام نداده در حق زلال انجام بده(دختر بیچاره رو به کشتن داد و زندگیش رو نابود کرد تازه یادش افتاده)عمر هم یه کینه بزرگ نسبت به امیر و خانوادش داره چون امیر رو باعث مردن مادرش و خواهرش میدونه و میخواد از امیر و خانوادش انتقام بگیره.به روز ایسون میره پیش کورای تا باهاش در مورد امیر حرف بزنه،میگه:امیر دیگه از انسانیت در اومده،فقط زندس اما مثل مرده زندگی میکنه،مگه میشه اینجوری هم عزاداری کرد،هر لحظه منتظر یه خبر بد از طرف امیرم.کورای:امیرزندگی نمیکنه،امیر داره مرگ رو صدا میزنه چون مرگ برای اون به معنی رسیدن به فریحاست.ایسون:فریحا زندگی امیر بود و امیر زندگیش رو از دست داد.یه روز امیر میره جلو در آپارتمان و زل میزنه به خونه ای که یه روز با عشقش اون خونه رو لونه خودشون کرده بودن.و بعد میره تو پارک و به جایی که عشقش رو بدست آورد و از دست داد زل میزنه،و با حسرت فقط گوشواره فریحا رو لمس میکنه. ایسون و جان میرن خونه امیر تا اونو ببینن.امیر خونه نیست و سرخاکه وقتی میاد از دیدن اونا عصبانی میشه و میگه از اینجا برین بیرون.ایسون که میخواد یه کم حرف بزنه امیر فقط بهش میگه برو بیرون.جان:داداش دلم برات خیلی تنگ شده.امیر:میشه از خونم برین بیرون.ایسون:جان برادرت حق داره ما اشتباه کردیم اومدیم اینجا.جان عصبانی میشه و میگه:نه مامان ما اشتباه نکردیم.ببین این پسر توست،نه نیست،این برادر منم نیست،دیگه هیچ وقت برنمیگرده پیش ما.ایسون هر چقد میخواد جان رو ساکت کنه نمیتونه.و جان داد میزنه و میگه داداش دیگه فریحا مرد دیگه فریحایی وجود نداره.این حرف مثل خنجری به قلب امیر هست. امیر میگه:از این به بعد من نه مادر و نه برادریدارم حالا هم از اینجا برین بیرون.من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم. زلال یه روز که میره سر خاک میبینه امیر اونجاست.و با یه حیله ای پاش رو زخمی میکنه و امیر تا میبینه میره بهش کمک کنه.زلال طوری رفتار میکنه که انگار اصلا امیر رو نمیشناسه و میگه که نمیتونه راه بره و اینجارم نمیشناسه.بخاطر همین امیر مجبور میشه تا زلال رو ببره.وقتی میرسه جلو آپارتمان امیر شوکه میشه و فقط به بالا و خونه خودش و فریحا نگاه میکنه.امیر از وقتی فریحا مرده پاش رو تو اون خونه نزاشته. و زلال اونجا خودش رو معرفی میکنه که خواهر فریحاست.حال امیر هم فقط با شنیدن اسم فریحا داغونتر میشه.زلال میره خونه و اصلا نمیگه که امیر رو دیده.امیر هم میره پارک و به جایی که عشقشون از اونجا شروع شد و همونجا هم تموم شد زل میزنه و اشکی هست که از چشم امیر میریزه.سحر هم وقتی امیر رو میبینه به کورای خبر میده.کورای هم زود میاد امیر میخواد فرار کنه،و کورای هر چی میخواد مانع رفتن امیر بشه نمیتونه و امیر میره.امیر حتی با کورای هم قطع رابطه کرده.سحر هر چی که در مورد امیر و فریحا میدونه رو به زلال میگه و میگه که فریحا با دروغ هایی

که گفت امیر رو بدست میاره از این رو زلال هم تصمیم میگیره راه فریحا رو بره و کارهایی که اون انجام داد رو انجام بده.خدیجه ناراحت از اینه که چرا رضا انقد به زلال اهمیت میده.رضا هم میگه من نتونستم اونجوری که باید به دخترم برسم،همیشه از گفتن حتی یه دوست دارم هم دریغ کردم،فریحا امانت من بود و من نتونستم از این امانت خوب نگهداری کنم.اونال همه ثروتش رو از دست داده و به قمار رو آورده و یاووز هم از این فرصت استفاده میکنه تا هر چی که مونده براش رو از دست بده.یه شب یه مرده زنش رو کتک میزنه امیر وقتی اینو میبینه میره و مرده رو حسابی کتک میزنه.مرده شیشه میگیره دستش و میگه بیایی جلو میکشت.امیر هم دست مرده رو میگیره و شیشه رو میزاره رو گردن خودش میگه بزن اگه مردی بزن زود باش.جان و همکارش میان و زوری شیشه رو از دستش میگیرن و با خودشون میبرن.که تو راه خبر تیراندازی رو به جان میدن و میرن به محل تیراندازی.امیر هم میره وسط تیراندازی بلکه شاید اینبار بتونه به معشوقش برسه اما اینبار هم موفق نمیشه.جان و همکارش از این کار امیر عصبانی هستن ولی امیر هیچ اهمیتی نمیده.اونجا دستبند امیر میافته و یکی از گوشواره‌ها گم میشه.روز بعد امیر تو خونه وقتی متوجه میشه که گوشواره نیست مثل دیوونه ها میشه و کل خونه رو زیر و رو میکنه اما پیداش نمیکنه.تو کلانتری در همیشه در مورد امیر صحبت میکنن،همکار جان بهش میگه تو چطوری این پسر نمیشناسی مگه روزنامه نمیخونی.اونم بی اطلاع از همه چیز هست.که همکارش یه خبر دلسوز رو بهش نشون میده و میگه این حکایتی هست که جیگر هر کسی رو آتیش میزنه.خبر روزنامه این هست؛عاقبت خونین یه عشق بزرگ.تو دومین ازدواج امیر با فریحا روز عروسی زهرا ییلماز و فریحا صراف اوغلو همانند قهرمان این داستان هستن،و زهرا ییلماز و فریحا به دست نامزد سابق فریحا روز عروسی کشته شدن(یعنی خلیل هم زهرا و هم فریحا رو تو یه روز کشته)جان گوشواره فریحا رو تو گوشش هست رو میبینه و میفهمه اون گوشواره ای که پیدا کرده برای فریحاست.امیر میره سر خاک فریحا و فقط به گوشواره نگاه میکنه و میگه:تو گفته بودی کنار من بهت چیزی نمیشه، اما شد، نتونستم ازت محافظت کنم،از دست دادمت،ببین حتی نتونستم از گوشوارت محافظت کنم، اونم مثل من تنها موند.جان دستش رو از پشتافته و یکی از گوشواره‌ها گم میشه.روز بعد امیر تو خونه وقتی متوجه میشه که گوشواره نیست مثل دیوونه ها میشه و کل خونه رو زیر و رو میکنه اما پیداش نمیکنه.تو کلانتری در همیشه در مورد امیر صحبت میکنن،همکار جان بهش میگه تو چطوری این پسر نمیشناسی مگه روزنامه نمیخونی.اونم بی اطلاع از همه چیز هست.که همکارش یه خبر دلسوز رو بهش نشون میده و میگه این حکایتی هست که جیگر هر کسی رو آتیش میزنه.خبر روزنامه این هست؛عاقبت خونین یه عشق بزرگ.تو دومین ازدواج امیر با فریحا روز عروسی زهرا ییلماز و فریحا صراف اوغلو همانند قهرمان این داستان هستن،و زهرا ییلماز و فریحا به دست نامزد سابق فریحا روز عروسی کشته شدن(یعنی خلیل هم زهرا و هم فریحا رو تو یه روز کشته)جان گوشواره فریحا رو تو گوشش هست رو میبینه و میفهمه اون گوشواره ای که پیدا کرده برای فریحاست.امیر میره سر خاک فریحا و فقط به گوشواره نگاه میکنه و میگه:تو گفته بودی کنار من بهت چیزی نمیشه، اما شد، نتونستم ازت محافظت کنم،از دست دادمت،ببین حتی نتونستم از گوشوارت محافظت کنم، اونم مثل من تنها موند.جان دستش رو از پشتدراز میکنه و گوشواره رو بهش میده و امیر حالتی میشه که انگار دنیارو بهش میدن.یاووز جان و امیر رو میبینه و یه جورایی به جان اخطار میده و اونم بهش،میگه کارای من به تو هیچ ربطی نداره.و یاووز میره به امیر میگه زندگی باز داره مارو در مقابل هم میزاره.زلال هم اونجاست اما خودش رو نشون نمیده بعد از رفتن اونا پاش رو زخمی میکنه تا توجه امیر رو جلب کنه و موفق هم میشه.امیر کمکش میکنه و زلال میگه من اینجا رو بلد نیستم و امیر مجبور میشه تا اونو به خونش برسونه.هر چی نزدیکتر میشن به خونه غم امیر تازه تر میشه.وقتی میرسن زلال خودش رو معرفی میکنه و میگه که خواهر فریحاست.حال امیر هم فقط با شنیدن اسم فریحا داغونتر میشه.زلال میره خونه و اصلا نمیگه که امیر رو دیده.کورای با دختری به اسم پینار آشنا میشه و پینار هم دوست کورای میشه و هم پرستار کان.امیر بعد از مردن فریحا اصلا به خونش نرفته اما بعد از دیدن آپارتمان و آشنا شدن با زلال حالش خرابتر میشه و میره بالای یه ساختمون بلند میشینه.جان میبینتش و فک میکنه میخواد کاری کنه و میره پیشش و میگه وقتی آدم کسی رو که دوسش داره از دست میره تنها کاری که میکنهعذاب دادن خودش هست.امیر میره خونه و فقط از غم از دست دادن عشقش میسوزه.صبح میره سر خاک فریحا و میگه نفس کشیدن،زندگی کردن.....الان فقط میتونم بگم چیزی غیر از دلتنگی تو نیست،هر روزی که میگذره احساس میکنم بهت نزدیکتر میشم،اون روز میرسه روزی که بهم میرسیم میرسه عشقم.زلال میره دانشگاه و اونم میگه تو اتیلر زندگی میکنه اما نمیگه که سرایدار هستش ... اونجا خودش رو مثل بقیه میدونه،انگشتر یه نفر گم میشه و به زلال اتهام دزدی میزنن و میبرنش کلانتری،امیر هم دعوا کرده و باز هم آوردنش کلانتری،زلال اونجا امیر رو میبینه و ازش میخواد که کمکش کنه.اونجا امیر میفهمه که دروغی که فریحا گفته بود رو اونم گفته.وقتی میان بیرون ازش میپرسه که چرا دروغ گفتی و دقیقا حرفی که فریحا گفت رو بهش میگه،چون میخواستم مثل اونا باشم و با اونا فرقی نداشته باشم.و امیر شوکه از این جواب زلال و دستش رو میخونه که میخواد مثل فریحا باشه.و ولش میکنه تا خودش بره.امیر بازهم دیوونه میشه و برای مردنش سعی و تلاش خودش رو میکنه و گیر چند نفر می افته و تا حد مرگ کتک میخوره که باز هم جان میاد و به دادش میرسه.میبرتش خونش و بهشکمک میکنه.ایسون میره پیش امیر و امیر همچنان ازش فرار میکنه و فقط بل چشایی پر از اشک از مادرش فاصله میگیره میره تو یه ساختمون و کارگری میکنه اونجا پلیس با یه گروه مافیا درگیر میشه و امیر بین این تیراندازی میمونه و خودش رو مقابل گلوله ای میندازه که به سمت جان شلیک شده و امیر تیر میخوره.جان میرسه بالا سرش و میبینه امیر هستش.امیر که فک میکنه دیگه داره به عشقش میرسه با گفتن فریحا از حال میره.امیر رو میبرن بیمارستان و نجاتش میدن از مرگ،اما وقتی امیر بهوش میاد ناراحت از زنده بودنش.از بیمارستان فرار میکنه و مستقیم میره سرخاک فریحا.و اونجا کنار عشقش دراز میکشه.ایسون میره خونه رضا اما اونجا پیداش نمیکنه.اما جان میره سرخاک فریحا و اونجا امیر رو پیدا میکنه و با زور میبرتش خونه.زلال هم بدون خبر داشتن رضا میره خونه امیر.میشینه بالا سرش و یه کم حرف میزنه اما امیر خوابه.زلال به دستبند امیر دست میزنه و امیر فک میکنه یکی میخواد دستبند رو ببره،سریع دستش رو میگیره و بلند میشه زلال رو میبینه.و از خونش بیرونش میکنه،بعداز اون ایسون میاد و خوشحال از اینکه امیر رو پیدا کرده.و میگه پسرم باید بریم دیگهاین مسخره بازی کافیه.امیر:میدونی چی کافیه...اینکه هر کس بخاطر من میخواد کاری کنه،احترام،عزت و دلسوزی بسه دیگه نمیفهمی خسته شدم دیگه،من به هیچ کس احتیاج ندارم.من هیچ نسبتی ندارم با کسی میخوای اینو قبول کن میخوای نکن.پینار تو خونه کورای عکس هانده رو میبینه و فک میکنه کان پسر هانده هستش.و وقتی کلثوم میاد میگه اومدم پسرم رو ببینم اما پینار اجازه نمیده.و میگه تو مادر کان نیستی من مادرش رو دیدم.و کلثوم میفهمه که هانده رو دیده و دیوونه میشه و پینار رو از خونه بیرون میکنه و اجازه نمیده بیاد.جان متوجه دعوای بین یاووز و امیر میشه که قبلا باهم جنگ داشتن و از این طریق میخواد از امیر کمک بگیره تا یاووز رو بتونه دستگیر کنه اما امیر هیچ اهمیتی به حرفای جان نمیده.یه شب زلال کلید خونه فریحا رو برمیداره و میره خونه فریحا.خونه رو میگرده و عکس عروسی امیر و فریحا رو میبینه دستش رو میزاره رو عکس فریحا و امیر رو نگاه میکنه و میگه یه روزی باز هم صورتت میخنده،اما اون موقع من کنار تو هستم و تورو خوشبخت میکنم.اون شب امیر هم با چشایی گریون میاد و میخواد بره خونه،در رو باز میکنه اما چشماش بسته هستش ونمیتونه بره تو و پشیمون میشه و برمیگرده.جان برادر امیر و عمر باهم درگیر میشن و عمر به سمت جان شلیک میکنه.و هردو رو به کلانتری میبرن.روز بعد جان پلیس میره و به امیر خبر میده اما باز هم اهمیتی نمیده و میره سرخاک فریحا.عمر هم میاد و با امیر که سرخاک فریحا نشسته دعوا میکنه و میگه که خواهر بخاطر تو مرد،تو باعث مرگش شدی.امیر با شنیدن این حرفها داغونتر میشه و نه تنها از مردن فریحا عذاب میکشه بلکه از عذاب وجدانی هم که داره عذاب میکشه.رضا هم اونجاست و عمر رو با زور میبره.میرن خونه و عمر دادو بیداد میکنه و امیر رو باعث مردن خواهر و مادرش میدونه.بعد رفتنش رضا میشینه و گریه و میکنه و میگه عمر کوچیک بود و از هیچی خبر نداشت من الان چطوری بگم که باعث مرگ خواهر و مادرش منم.چطوری بگم خون اونا رو دستای منم هست و قاتلشون منم.امیر که با شنیدن حرفهای عمر حالش بد شده و باز هم دعوا کرده شب رو میبرن بازداشتگاه و اونجا فقط گریه میکنه و میگه چرا.....اخه چرا....صبح موقع آزادیش جان ازش میپرسه که تو عذاب وجدان چی رو میکشی؟!چرا این همه خودت رو عذاب میدی؟عذاب وجدانت بخاطر چیه؟امیر؛تومیفهمی که از من چی میپرسی؟جان:مگه تو با زنت چیکار کردی؟این عذاب وجدانی که تورو داره میکشه از چی؟بخاطر اینه که نتونستی ازش مراقبت کنی یا اینکه خیلی ناراحتش کردی؟یا نتونستی عشقت رو نشون بدی؟کدوم یکی؟این فقط عزاداری نیست این عذاب وجدانم هست که تو رو داره میکشه.این کینه هستش،کینه ای که خیلی خوب میشناسمش.رضا میره و با امیر حرف میزنه تا کمکش کنه و این حرص و عصبانیت عمر رو بخوابونه و خودش هم به زندگی برگرده.امیر با شنیدن حرفهای رضا میخواد بره و جاش رو عوض کنه تا دیگه دست کسی بهش نرسه اما کورای سر میرسه و امیر رو با زور نگه میداره و میگه واسه چی رضا اومده بود اینجا؟!امیر:اومد از من کمک خواست اما من نمیتونم به کسی کمک کنم.کورای:خوب کمک نمیکنی میخوای چیکار کنی؟بازم داری بدون گفتن به کسی فرار میکنی.با هم دعوا میکنن و کورای آخر میگه امیر فریحا مرد،اومدی اینجا و صدام رو در نیاوردم.بعد از مدتها فهمیدم که اومدی اینجا دیگه بهت اجازه نمیدم از دستم بری و خودت رو نابود کنی.و همدیگرو بغل میکنن و گریه میکنن.کورای از عشقش نسبت به هانده برای پینار گفته بود و یه شب میشینه وتمام ماجرای عشق خودش به هانده و بعد اینکه هانده عاشق کورای میشه رو براش تعریف میکنه و پینار مات و مبهوت از سرنوشت عشق این دو نفر.امیر میره سرخاک فریحا و بهش میگه بابات از من کمک خواست،همه میگن که به زندگی برگرد،ممکنه من به زندگی که اونا میگن بدون تو برگردم.دیگه جایی بدون تو برای من هست؟!!و امیر تصمیم میگیره که حداقل برای کمک به بقیه به زندگی برگرده.امیر میره خونش وقتی که وارد میشه فقط اشک میریزه به دور و اطراف نگاه میکنه و به چیزهایی نگاه میکنه که براش یادآور خاطرات عشقش هست.هیچ چیزی از وسایل فریحا از خونه نرفته حتی کیف و کاپشنی که باهاش دانشگاه میرفت هنوز جلوی در آویزون هستن.به عکس عروسیشون نگاه میکنه و دیگه طاقت نمیاره میخواد بره که نمیتونه و میمونه.به اتاق خواب میره، لباسهای فریحا رو میبینه بغلشون میکنه و بوش میکنه.و بعد به همه خبر میده که دیگه برگشته.چند روز بعد زلال وقتی خونه نیست میاد تو خونه و لباسهای امیر رو بغل میکنه و بوشون میکنه،میره به لباسهای فریحا دست میزنه امیر میاد خونه و جلو کمد لباسهای فریحا میبینتش،عصبانی میشه و میگه دیگهحق نداری به این خونه بیایی،نمیخوام بهم کمک کنی دیگه هیچ وقت وارد اینجا نشو.زلال هم با زیرکی وقت رفتن دستبندش رو میندازه و امیر پیداش میکنه و وقتی روز بعد میبینش بهش میده و عذر خواهی میکنه بابت رفتارش.اونال که کلی بدهی بالا آورده و اکثر بدهیش بخاطر قمار به یاووز هست و یاووز در مقابل بدهی هیلز رو ازش میگیره و مراسم افتتاحیه تدارک میبینه.جان هم دنبال این هستن،یه روز اونال زنگ میزنه و یه کم اطلاعات در مورد اونال میده اما اونال خودش رو معرفی نمیکنه و جان از فیلم دوربین میفهمه که بابای امیر هست.و میره سراغ امیر تا ازش کمک بخواد امیر هم میگه کار این دونفر به من هیچ ربطی نداره.اما یاووز بهش به معنی اعلان جنگ کارت دعوت اینکه هیلز رو داره از اونال میگیره میفرسته.و کورای یه کم با امیر صحبت میکنه و باعث میشه تا امیر که پارتنر جان هست به این مراسم بره.با ورود امیر و جان همه متعجب میشن و فقط نگاه میکنن و.....ام?ر و جان به مهمون?ه افتتاح?ه م?رن و همه متعجب از د?دن ام?ر که با ?ه دختر اومده،ول? از همه متعجب تر و شاک? تر ?اووز هست که از د?دن جانسو با ام?ر خ?ل? عصبان? م?شه .اونال با ام?ر حرف م?زنه و ?ه جورا?? بخاطر همه کارها?? که در حقش کرده عذر خواه? م?کنه،و ام?ر هم م?بخشتش . ?اووز م?ره و به اونال اخطار م?ده که ام?ر رو از اونجا ب?رون کنه،اما اونال ا?ن کار رو نم?کنه و ?اووز ?ه دونه م?زنه تو گوش اونال تا از دستور ?اووز سرپ?چ? نکنه. وقت? برم?گردن تو مراسم اونال اسلحه ?ک? از محافظ ها رو م?گ?ره و م?زاره رو سرش و م?گه من هنوزم اونال صراف اوغلو هستم جلو کس? سر خم نم?کنم . ام?ر هر کار? م?کنه نم?تونه جلو? اونال رو بگ?ره . و اونال بدون توجه به ام?ر جلو چشم همه خودکش? م?کنه . و باز ام?ر م?مونه و چشمها? گر?ون. اونال رو از اونجا م?برن و ام?ر از چ?ز? خبر نداره اما بازم ?اووز رو باعث ا?ن کار م?دونه . ?ه نفر مخف? هست که به ام?ر کمک م?کنه و هر اط?عات? که بخواد رو در اخت?ارش م?زاره که فک کنم اونم با ?اووز مشکل داره . ام?ر دل?ل خودکش? اونال رو م?فهمه . چون اونال کل? بده? با? آورده و ?اووز از ا?ن فرصت استفادهکرده و بق?ه اموالش رو از چنگ اونال در آورده و مخصوصا ه?لز رو که اونال خ?ل? دوست داشت رو ?اووز ازش م?گ?ره . و ام?ر وقت? ا?نارو م?فهمه به ?اووز م?گه که تاوان ا?ن کارت رو پس م?د? . و ک?نه ام?ر نسبت به ?اووز ب?شتر م?شه و تصم?م م?گ?ره که از ?ک? از عز?زها? ?اووز استفاده کنه و انتقامش رو بگ?ره. ?اووز ?ه خواهر داره به نام گونش که اونا از سالها قبل از استانبول دور کرده و بعد از چند?ن سال برم?گرده . ?اووز رو? گونش خ?ل? حساسه در حد? که گونش تا به ا?ن سن برسه تنها جا?? نرفته و هم?شه با دا?ش بوده .ام?ر از وقت? گونش وارد استانبول م?شه دنبالش هست و تعق?بش م?کنه. ا?نا که ?ه روز برا? خر?د به ب?رون م?رن گونش دا?ش رو م?پ?چونه و از دستشون فرار م?کنه و ام?ر هم از ا?ن فرصت استفاده م?کنه و دنبالش م?ره .گونش بدون پول و بدون داشتن آدرس تو کوچه و خ?ابون هست و ام?ر دنبالش تا آخر شب . چند بار بهش کمک م?کنه و آخر شب گونش مجبور م?شه باز از ام?ر کمک بخواد تا اونو برسونه خونه،ا?ن همون چ?ز? هست که ام?ر م?خواد. از اون به بعد ام?ر هم?شه سر راه گونش سبز م?شه اما گونش از ام?ر ه?چ? نم?دونه و ام?ر هم ه?چ حرف? درمورد خودش به گونش نم?گه و خودش رو امره معرف? م?کنه. ا?نا هر روز همد?گرو م?ب?نن و گونش هر روز ب?شتر دلباخته ام?ر م?شه بدون ا?نکه از ام?ر چ?ز? بدونه . و ام?ر خودش رو ?ه عاشق دلباخته معرف? م?کنه . هانده هم از خارج از کشور برگشته اما ا?نبار انگشتر بدست برم?گرده . و م?گه که با پسر? به نام مت?ن نامزد کرده. وقت? م?اد م?ره جلو در خونه ?را اما اونجا د?گه خونه ?را ن?ست بلکه خونه کورا? هست و اول?ن نفر م?ره جلو در خونه کورا?. اونجا پ?نار در رو باز م?کنه و بعد کورا? م?اد و هر دو از د?دن هم باز غم و حسرت ا?ن چند وقت رو به ?اد م?ارن . و پ?نار که از عشق بزرگ کورا? به هانده خبر داره م?ره تا ا?ن دو نفر خوب همد?گرو بب?نن . جان هم عاشق ام?ر شده اما جرات ?ه زبون آوردن ا?نرو نداره و ?ه روز که ام?ر و گونش رو باهم م?ب?نه مأ?وس تر م?شه . کورا?،ام?ر و گونش رو باهم م?ب?نه و وقت? ام?ر رو صدا م?کنه ام?ر خودش رو به نشن?دن م?زنه و زودتر از اونجا دور م?شه .شب کورا? ناراحت به د?دنش م?ره تا دل?ل ا?ن کارش رو بفهمه . و ام?ر م?گه که من تو ?ه راه خ?ل? بزرگ قدم گذاشتم و م?خوام انتقام همه چ?ز رو بگ?رم. کورا? هر چ? باهاش حرف م?زنهنم?تونه ام?ر رو منصرف کنه. اونور هم گونش به دا?ش م?گه که عاشق ام?ر شده و تمام وجودش با عشق ام?ر پر شده .اما خبر نداره که قرار چ? بشه .صنم هم ا?ن وسط از ?ک? به نام هالدون استفاده م?کنه تا بق?ه اموال جانسو رو از چنگش در ب?اره. اما ?اووز اوا?ل صنم رو به خواهرش نشون نم?ده،اما صنم با گونش آشنا م?شه . و گونش از عشقش نسبت به امره ?عن? ام?ر به صنم م?گه . روزها م?گذره و ا?ن دو نفر ب?شتر وقتها با هم هستن،ام?ر از عشق م?گه و گونش لذت م?بره . ?ه روز ام?ر از گونش م?خواد که ب?شتر باهم باشن .اما گونش م?گه نه و ام?ر عصبان? م?شه و م?گه تو که همش م?گ? داداشم و ?ه کم حرف م?زنه و گونش رو تحر?ک م?کنه .ام?ر فک م?کنه گونش از همه کارها? ?اووز باخبر هست و ?ه جورا?? با ?اووز هم دسته اما گونش از ه?چ کدوم از کارها? ?اووز خبر نداره و کام? ب?گناه تر?ن فرد ا?ن قض?ه هستش .گونش به صنم م?گه و صنم ?ه کار? م?کنه تا گونش بتونه شب رو با ام?ر باشه. اما ه?چ کس? از ا?ن کار ام?ر خبر? نداره .گونش به ام?ر خبر م?ده که شب باهم م?رن ب?رون .ام?ر هم خوشحال حاضر م?شه برا? انتقام گرفتن.شب گونش م?ره و باهم م?رن ب?رونشام م?خورن و ?ه کم م?گردن .ام?ر ?ه قا?ق حاضر کرده و گونش رو م?بره تو اون قا?ق . و اون شب بدون ا?نکه گونش خبر? از انتقام ام?ر داشته باشه با ام?ر رابطه داره .صبح ام?ر با نگاه? پر از نفرت به گونش نگاه م?کنه .گونش که ب?دار م?شه م?ب?نه ام?ر ?ه کم تو خودش هست و فک م?کنه بخاطر کار د?شبشون ام?ر ناراحت و پش?مون هست . و بهش م?گه بب?ن من اص? ناراحت ن?ستم پش?مون هم ن?ستم تو هم ناراحت نباش .من نه پش?مونم و نه م?شم .ام?ر با جد??ت :اما پش?مون م?ش? .گونش :امره ..... ام?ر :اسم من ام?ر،ام?ر صراف اوغلو، حا? برو به داداشت بگو که ب? حساب شد?م . و گونش م?فهمه که همه چ?ز در مورد ام?ر دروغ بوده و بهش تجاوز کرده .گونش م?ره خونه و مثل د?وونه ها م?شه فقط گر?ه م?کنه و دنبال خبرها?? مربوط به ام?ر و ?اووز م?گرده و م?ب?نه که خ?ل? باهم درگ?ر بودن. و آخر?ن خبر که خبر خودکش? اونال رو که م?ب?نه م?ره سراغ ?اووز و بازخواستش م?کنه که ربط? به ا?ن قض?ه داره ?ا نه که ?اووز هم م?گه نه . همه متعجب از حال گونش اما گونش به ه?چ کس چ?ز? نم?گه. ام?ر هم تو خونه نشسته و منتظر ?اووز هست که هر چه زودتر سر برسه اما هرچ? صبر م?کنه ?اووز نم?اد . رور بعدش م?ره و راه گونش رو م?بنده و م?گه چ? شد زودتر ا?نها منتظر داداشت بودم،نکنه هنوز جوان نکرد? بگ? بهش؟ ! ؟گونش: اگه فک م?کن? که م?رم و به داداشم م?گم تا تو موفق بش? کور خوند? مت ه?چ? نم?گم اما اگه تو مرد? م?تون? بر? بهش بگ? .ا?ن موفق?ت رو نسبت نم?کنم که بت استفاده از من انتقام بگ?ر?. از قضا هانده گونش هم باهم دوست هستن اما هانده هم خبر نداره که گونش خواهر ?اووز هست . و گونش هم نم?دونه که هانده از دوستا? ام?ر هست. ام?ر بعد از حرفها? گونش ?ه کم تو فکر م?ره و کم کم عذاب وجدانش شروع م?شه .ام?ر به کورا? پ?شنهاد کار م?ده تا باهم ?ه کلوپ باز کنن. ام?ر چون پول? در بساط نداره مجبورا کورا? پول م?زاره وسط و باهم شروع به کار م?کنن . هانده هم همون نزد?ک? کلوپ ?ه شرکت م?زنه اما نم?دونه که نزد?ک به کورا? هست . هانده از گونش دعوت به کار م?کنه . و گونش هم قبول م?کنه .ام?ر هم اص? خبر نداره که ا?ن دو نفر باهم دوست هستن . چند بار صدا? هم رو شن?دن و واسشون آشنا اومده اما تا دنبال صدا رفتن همد?گرو ند?دن . هانده وقت? م?فهمه که گونش خواهر ?اووز هست شوکه م?شهو م?خواد که گونش رو از کار ب?رون کنه که ام?ر متوجه دوست? ا?نا م?شه و به هانده م?گه که گونش رو از کار ب?رون نکنه. وقت? ?اووز م?فهمه که گونش با هانده کار م?کنه کل? عصبان? م?شه و از گونش م?خواد که از کار استعفا بده اما گونش هم ا?نکار رو نم?کنه. هانده متوجه شده که ب?ن گونش و ام?ر اتفاقات? افتاده اما فع? از چ?ز? خبر نداره .ام?ر بعد از ا?نکه م?فهمه گونش ه?چ تقص?ر? تو کارها? داداشش نداره دنبال هر فرصت? م?گرده تا با گونش حرف بزنه اما گونش بهش ا?ن اجازه رو نم?ده .ا?ن وسط ?اووز باعث شده تا جان از کار ب?رون کار بشه . جان هم به دوستش اعتراف م?کنه که عاشق ام?ر شده . ?ه مرد? م?اد که عاشق گونش هست و اونم ?ک? از همون ماف?ا هست . و کم و ب?ش ام?ر و گونش رو ز?ر نظر داره . ?ه شب هانده گونش رو با خودش م?بره کلوپ،ام?ر هم م?ره اونجا اما هانده خبر نداره .وقت? م?فهمه که گونش تنها اومده از هانده م?خواد که ?ه کم نگهش داره،ام?ر م?ره ?ه تاکس? کرا?ه م?کنه .وقت? گونش م?اد تو ماش?ن خ?ل? جر و بحث م?کنن و ام?ر تمام ت?شش رو م?کنه تا گونش ببخشتش اما ب? فا?دست . ?اووز از ا?نکه گونش،د?ر رفته خونه عصبان? شده وقت? بهتلفن گونش زنگ م?زنه تلفنش خاموشه و به هانده زنگ م?زنه و هانده م?گه گونش پ?ش منه . و بعد به ام?ر زنگ م?زنه که گونش رو ببره اونجا و ?ه جور? از ا?ن مخمصه خ?ص م?شن . کلثوم از افسردگ? د?گه داره د?وونه م?شه و کورا? رو ب?شتر از هم?شه ز?ر نظر گرفته . به پ?نار هم گ?ر داده چون موها? تو ط??? هست تورو ا?نجا نگه داشته چون شب?ه هانده هست? .وقت? م?ب?نه نم?تونه از دست پ?نار راحت بشه،قرصها? خودش رو هر روز پودر م?کنه و م?ر?زه تو غذا و چا? پ?نار و پ?نار با خوردن ا?نا روز به روز حالش بد م?شه و د?گه به کان اهم?ت? نم?ده و ب?شتر ساعت ها رو تو خوابه . کلثوم از ا?ن کار پ?نار که د?گه به کان اهم?ت نم?ده به کورا? شکا?ت م?کنه. کورا? هم کم کم به پ?نار شک م?کنه که نکنه معتاد باشه . و پ?نار م?گه من خودم هم نم?دم که چرا ا?نطور? شدم . ?ه روز که کلثوم باز تو چا?? پ?نار قرص م?ر?زه کان ?ه کم از اون چا?? م?خوره . و کلثوم کل? پ?نار رو کتک م?زنه که چرا بهش،چا?? داد . حال کان بد م?شه و وقت? به ب?مارستان م?برن کلثوم خودش با دکتر حرف م?زنه و دکتر م?دونه که چ? خورده اما کورا? از موضوع قرص چ?ز? به کورا? نم?گه . وقت? کورا?م?اد خونه تل با پ?نار حرف بزنه م?ب?نه که تمام گردن پ?نار زخمه، تا م?اد توض?ح بده کلثوم م?اد م?گه ب?چاره از بس خودش رو خوارونده به وضع افتاده . کورا? هم د?گه مطمئن م?شه که پ?نار معتاد شده .اما پ?نار هم م?فهمه که کلثوم داره ?ه ب??? سرش م?اره . کورا? م?ره کلوپ و ا?ستاده با هانده حذف م?زنه و از نامزدش م?پرسه . هانده هم ازش تعر?ف م?کنه. سر و کله کلثوم پ?دا م?شه و باز به هانده گ?ر م?ده . کورا? دست هانده رو بلند م?کنه و م?گه بب?ن د?گه نامزد کرده د?گه نم?خواد بهش گ?ر بد?. ?اووز م?فهمه که نامزد? هانده دروغ? هست و هانده به عالم و آدم گفته که نامزده و با ا?ن هانده رو تهد?د م?کنه که اگه ا?ن از چند ک?لومتر? شرکت رد بشه خبر دروغ? رو تو روزنامه چاپ م?کنه . هانده هم از ا?ن کار ?اووز م?ترسه و هر کار? م?کنه تا ام?ر نزد?ک شرکت نشه . و ام?ر هم دل?ل ا?ن کارش رو ?اووز رو م?دونه اما هانده چ?ز? نم?گه . و ?اووز چند بار ام?ر رو اون اطراف م?ب?نه و هم?ن باعث م?شه ?اووز خبر دروغ? هانده رو تو روزنامه چاپ کنه . و همه متعجب از شن?دن ا?ن خبر که هانده باز ?ه باز?ه جد?د راه انداخته . نه?ر م?ره و از هانده م?پرسه که ا?ن دروغ مگه نه اماهانده م?گه هر چ? که اونجا نوشته همونه . کلثوم هم با د?دن ا?ن خبر د?وونه بود د?وونه تر م?شه. ام?ر هم با کورا? حرف م?زنه که خب د?گه هانده نامزد ن?ست با?د خوشحال باش?،اما کورا? م?گه به خاطر چ? خوشحال باشم،به خاطر ا?نکه باز مثل احمقا باز?م داد،که بازم باز?چه دستش شدم،واسه چ? برم . هانده هم از همه دور م?شه و م?ره تو ?ه خونه و به ه?چ کس جواب نم?ده .شب کورا? م?ره اونجا و کل? دادو ب?داد م?کنه که در رو باز کنه اما هانده در رو باز نم?کنه و کورا? ش?شه هارو م?شکنه و وارد خونه م?شه . هانده فقط گر?ه م?کنه و م?گه چ?ه واسه چ? اومد?؟اومد? تا بدبخت?م رو بب?ن?،بب?ن? که چطور? خورد شدم . کورا?: چرا ا?ن کار رو کرد?؟هانده : چون که د?گه نزارم هر دومون عذاب بکش?م . کورا? : هانده دوسم دار?؟! زود باش بگو دوسم دار?؟ ! هانده تو چشا? کورا? نگاه م?کنه و بغلش م?کنه و نشون م?ده که کورا? رو دوست داره... جان با گونش با عصان?ت حرف م?زنه،و تهد?دش م?کنه که از ام?ر دور باشه و از طر?ق کارها? داداشش به ام?ر ضرر نرسونه .اما گونش بدبخت از کارها? داداشش خبر نداره و خسته شده هر کس? از داداشش ک?نه به دل داره .گونشخ?ل? داداشش رو دوست داره و طاقت نداره که کس? بهش تهمت بزنه. هانده از ا?ن کار ?اووز که خبر رو به همه گفته ک?نه به دل گرفته و م?خواد هر جور? که شده انتقام خودش رو از ?اووز گرفته . به گونش م?گه که ا?ن کاره ?اووز هست اما گونش باور نم?کنه . با گونش در مورد رابطش با ام?ر حرف م?زنه و ازش م?خواد هر اتفاق? که ب?نشون افتاده رو بهش بگه . و گونش همه چ?ز رو تعر?ف م?کنه و آخرش م?گه که عاشق ام?ر شده. اما از هانده م?خواد که چ?ز? به ام?ر نگه . هانده با ام?ر هم حرف م?زنه و ام?ر حدس م?زد که کاره ?اووز باشه و حدسش هم درسته . با ام?ر حرف م?زنه و م?خواد که بهش کمک کنه تا از ?اووز انتقام بگ?ره . ا?سون از گونش خوشش اومده و فهم?ده که ام?ر نسبت بهش ?ه احساس? داره . اونو که با هانده م?ب?نه خوشحال م?شه و با هم بگو و بخند م?کنن . صنم م?اد و به ا?سون م?گه که ا?سون با گونش آشنا شد?. ا?سون : بله آشنا شدم .صنم : ا?ن گونش خواهر همون ?اووز سانجاکدار هست . و ا?نجا خنده رو لب ا?سون خشک م?شه و د?گه چ?ز? نم?گه .ام?ر با ?ه حسابدار حرف م?زنه و داره تمام مسئله ت?شش رو م?کنه تا بده? ها? اونال رو پرداخت کنه .محمدهم که د?گه رفته ترکمنستان برا? کار و سحر هم که آواره کوچه و خ?ابون م?شه . و رضا و عمر هم م?رن پ?ش محمد .ام?ر وقت رفتن رضا م?ب?نش و سر?ع م?اد پا??ن و م?پرسه که کجا م?رن . رضا هم م?گه که م?ره پ?ش محمد .ام?ر رضا رو بغل م?کنه و دستش رو بوس م?کنه . و د?گه آخر?ن ?ادگار? فر?حا هم م?ره . ( به ز?ل هم خبر م?دن که باباش مرده و د?گه بدون ا?نکه کار? کنه و ام?ر رو بدست ب?اره برم?گرده شهرستان )گونش بخاطر ا?نکه از دست ام?ر خ?ص بشه پ?شنهاد ازدواج مرد? رو که عاشقش هست رو قبول م?کنه و نامزد م?کنن ام?ر با شن?دن ا?ن خبر ناراحت م?شه اما اص? به رو? خودش نم?اره . و تبر?ک م?گه. اما هانده به ام?ر م?گه غ?ر ممکن هست که گونش از ا?ن آدم خوشش ب?اد،دختر? که چند روز پ?ش م?گفت عاشق تو شده چطور ا?ن م?گه ?ه نفر د?گرو دوست داره. ام?ر باشن?دن ا?ن حرفا متعجب م?شه و د?گه مطمئن م?شه که با زور با اون مرد نامزد کرده . و به هم?ن خاطر پا پ?چ گونش و اون مرد م?شه که با زور نامزد شدن . و قهرمان باز? آقا ام?ر گل م?کنه و م? افته دنبال ا?ن کار . م?ره و با اون مرد دعوا م?کنن و کتک کار? م?کنن،و گونش سرم?رسه و از هم جداشون م?کنه. و ام?ر م?گه بگو که با زور نامزد کرد? .گونش : به تو ربط? نداره،بازور نامزد نکردم،دوسش دارم،اونم منو دوسم داره و مثل تو ن?ست . و ام?ر با شن?دن ا?ن حرفها راهش رو م?کشه و برم?گرده. هانده اول?ن کار? که م?کنه دست صنم رو برا? ?اووز رو م?کنه . دعوتش م?کنه و در مورد گذشته حرف م?زنن . و صنم م?گه که ?اووز تو مشتش هست و بدون اون ه?چ کار? نم?کنه . و ?اووز تمام حرفاشون رو م?شنوه و کل? عصبان? از ا?ن حرفها? صنم که بازم باز?چه ?ه زن قرار گرفته . هانده با ام?ر هم حرف م?زنه و م?گه راستش رو بخوا? تو و گونش برا? من اص? مهم ن?ست?ن اما من م?خوام که انتقام بگ?رم از ?اووز و اون با?د تاوان کارش رو پس بده . هانده که با ام?ر حرف م?زنه گونش هم از اون طرف رفته تا تست باردار? بخره. هانده هرچ? با ام?ر حرف م?زنه فا?ده نداره و ام?ر بلند م?شه تا بره و با گونش حرف بزنه و بگه که عاشقش نشده و همه چ?ز رو تموم کنه ( اما ام?ر دروغ م?گه و عاشق گونش شده ) و سر?ال ا?نجا تموم م?شه ..البته ناتموم میمونه
منبع:mozhganfilm6