قسمت 115
پسر کوچولو ماهور وفریده بدنیا میاد وفیلم به پنج سال بعد میره
**5 سال بعد**
پسرک روزنامه فروش به همه اعلام میکنه که امروز روز آزاد شدن کارادایی یا همون ماهور جوونمرده
نظیف کارا به همراه نوه اش دنیز(پسر ماهور وفریده) تو محله خودشون دست و تو دست هم با هم راه میرن ودنیز از پدر بزرگش میپرسه که چجوری باید مثل خودش اوستا بشه ولی نظیف بهش میگه حالا حالا ها کار داره ونباید عجله بکنه وبا هم به مغازه کفاشی میرن
فریده که از آزاد شدن ماهور حسابی خوشحاله به کمد لباساش یه سری میزنه تا بهترین لباسشو واسه امروز بپوشه ویه لباس سفید مثل عروس ها میپوشه وخونه رو هم معلومه حسابی تمیز کرده که آینور خانم میرسه وبهش میگه واسه امروز یه شیرینی خوشمزه درست کرده وفریده هم حسابی بوش میکنه و ازش تشکر میکنه وآینور ازش میپرسه دنیز کوچولو کجاست؟؟فریده هم بهش میگه پیش پدربزرگشه تا کار یاد بگیره وهر دو یه لبخندی رو لباشون میاد
ماهور تو زندان صورتشو یه آبی میزنه وحسابی هم خوشحاله وزندانی ها هم بهش میگن چقدر خوب شدی وازش تعریف میکنن چون معلومه ماهور سر وصورت شو یه صفا داده واونم خودشو برای امروز آماده کرده تا حسابی خوشتیپ به نظر بیاد
عثمان وسوگل تو خونه قبلی آیتن یعنی همون خونه روبرویی نظیف حالا دارن زندگی میکنن وعثمان همش سوگل وصدا میکنه که دیر شد وسوگل خانم هم که حسابی خوشتیپ کرده میاد وبهش میگه به نظرت لباسم چطوره؟؟ وعثمان هم عاشقونه بغلش میکنه وبهش میگه تو هر چی بپوشی بهت میاد وخوشگلی وبعد سوگل بهش میگه امتحان دادستانی داره وامیدواره ایندفعه قبول بشه که یهو صدای در میاد وآینور داخل میاد وبه سوگل میگه دیر شد وبا هم میرن که همون موقع تلفن زنگ میزنه وعثمان گوشی رو برمیداره ونجدت بهش میگه داداشم وعثمان حسابی تعجب میکنه ونجدت بهش میگه این چند ساله نه بهم زنگ زدی ونه به ملاقاتم اومدی تو عجب آدمی بودی!! که عثمان بهش میگه شاید چون برادرم نبودی!!که نجدت بهش میگه حالا که برای خودت یه قاضی شدی وبه یه جایی رسیدی منم گردنت حق دارم وازش میخواد تا اونو ببینه ولی عثمان قبول نمیکنه ولی نجدت بازم حرفشو تکرار میکنه وتلفن و قطع میکنه وعثمان هم یه جورایی عصبانی میشه
تو زندان ..زئییس یه گوشه ای آروم رو تختش نشسته که یه زندانی به طرفش میاد وبهش میگه چند وقته بیرون نرفته واسه هوا خوری وروی خورشید هم چند ساله ندیده وبهش میگه امروز کارادایی آزاد میشه وزئیس هم بهش میگه چون لیاقت بیرون رفتن نداره وازاین حرفا ولی زندانی بهش میگه همه میگن به خاطر ترس از کارادایی بیرون نمیاد وزئیس هم با شنیدن این حرف عصبانی میشه وبهش میگه گمشه بره
تو زندان ماهور پای درد ودل یه زندانی نشسته که بهش میگه وقتی باباش مرد با داداشش دشمن خونی شد وروی همدیگه چاقو کشیدن فقط به خاطر خونه پدرش که ارث مونده بود واز ماهور میخواد تا خونه رو از داداشش پس بگیره وبه اون بده ولی ماهور بهش میگه این خونه حق هردوشونه وخودشون دوای درد همدیگه هستن واون نمیتونه کاری بکنه که یهو یه زندانی میاد وبه ماهور میگه دیشب نجدت از زندان فرار کرده وتوی سرشماری هم نبوده وبه همه زندانی ها گفته که از ماهور انتقام میگیره ودعوای بینشون با خون حل میشه وماهورهم با شنیدن این حرف دوباره عصبانی میشه
اورهان وزهرا تو خونه ای که اجاره کردن زندگی میکنن وزهرا به اورهان میگه به خونوادت باید بگی که از کارت بیرون اومدی وبرای آلمان کارت درست شده وباید اونجا بریم ولی اگه ناراحت بشن ؟؟ولی اورهان بهش میگه چیزی نمیشه وبا هم سوار ماشین میشن
نجدت به محله برمیگرده وظاهرش هم عوض شده و ریش گذاشته وبه یه مغازه میره و صاحب مغازه هم که معلومه اونو میشناسه بهش میگه مجازاتت تموم شد؟؟ولی نجدت بهش میگه تمومم نشه خودش اونو تموم میکنه و اونم میفهمه که نجدت از زندان فرار کرده ونجدت ازش میخواد اونی که ازش خواسته رو بهش بده تا افسانه کارادایی تموم بشه واونم بمب وتحویل نجدت میده ونجدت هم پیش سلیم میره وبهش میگه با این کار ماهور تموم میشه ولی سلیم بهش میگه افراد زیادی با ماهور بیعت کردن که نجدت بهش میگه برای همشون یه نماز میت میخونیم وبا خنده از اونجا دور میشه
یاسین که حسابی برای خودش کسی شده تو شرکت جلسه داره که منشی میاد وبهش میگه خانمتون زنگ زده ویه کار مهمی داره ویاسین هم حسابی نگران میشه وبهش میگه وصلش کن ولی از دست این سونا!!خانم راحت روصندلی نشسته وداره یه چیزی میخوره چون حامله ست وبه یاسین میگه هوس توت فرنگی کرده ویاسین هم بهش میگه وسط این جلسه به این مهمی فقط همینو میخواستی بگی!!که سونا بهش میگه همش که کار نمیشه من هوس توت فرنگی کردم تازه آلو هم بخر!!ویاسین بدبخت هم قبول میکنه ووقتی گوشی رو قطع میکنه با خودش میگه خدا کنه هر چی زودتر این بچه بدنیا بیاد تا هم من راحت بشم وهم خودش!!ودوباره به جلسه برمی گرده
آیتن هم که حسابی معروف وپولدار شده یه خبرنگار تو خونش اومده وبهش میگه امسال تو مسابقه ی صدا بعنوان خوش صداترین زن سال انتخاب شدید وازش دراین مورد میپرسه وآیتن هم بهش میگه خیلی خوشحاله وبرای کاری که زحمت میکشی وبه یه نتیجه ای میرسی خیلی برات لذت بخش تره که تو این لحظه زینب کوچولو میاد وحسابی هم بزرگ شده وبه آیتن میگه کی میرن پیش دایی ماهور؟؟وآیتن هم به خبرنگار میگه که الان خیلی عجله داره وبعدا به سوالاتشون جواب میده ولی خبرنگار بهش میگه ازش یه عکس با جایزه ای که گرفته بگیرن وآیتن هم قبول میکنه وبعنوان سوال آخر از آیتن میپرسه ماهور کارا نامزد قبلیش بوده ولی الان خانمش یعنی فریده وکیل اونه این چجوری امکان داره؟؟آیتن با شنیدن این حرف یه ذره ناراحت میشه وبهش میگه همه اینا تو گذشته موند والان هم ماهور وهم فریده یه دوست خوب برای من محسوب میشن وجوری که دخترم زینب بهش دایی میگه همین وبعد نشون میده نجدت جلوی در خونه آیتن با سلیم میره ووقتی آیتن سوار ماشینش میشه( البته راننده هم داره وخونه شم حسابی شیک وبزرگه) نجدت چشمش به دخترش زینب میخوره واشک تو چشماش جمع میشه وبه سلیم میگه این دختر منه؟؟چقدر بزرگ شده ولی برای یه بار هم برای ملاقاتی نیومد!!حتی اسمم نمیدونه..این حقه منه؟؟ودوباره گریه میکنه وبه سلیم میگه حتی نمیدونه من پدرشم..آیتن حساب اینکارو پس میده
تو مغازه نظیف با عشق وعلاقه به نوه اش کفاشی یاد میده که فریده میرسه وبه دنیز کوچولو میگه امروز وقت اومدن باباته بیا تا با هم بریم وبعد به نظیف میگه که تو این 5 سال اگه پیششون نبود اصلا زمان نمیگذشت وبا تجربه وچیزایی که میدونست چراغ راهشون شد ونظیف هم بهش میگه فقط میخواد تا قبل از اینکه بمیره همه چیزو به دنیز یاد بده..فریده هم بهش میگه خدانکنه وبا هم همراه میشن وتو کوچه دنیز کوچولو به فریده میگه حالا که بابام برمیگرده تو هنوزم پیش من میخوابی؟؟ولی فریده براش توضیح میده که از این به بعد باید تنها تو اتاقش باشه ودنیز کوچولو هم بهش میگه شما با هم باشید ولی من تنها باشم وبا حالت قهر از فریده فاصله میگیره وپیش رقیه دختر آینور میره وبهش میگه بابام امروز میاد وفریده هم بهش لبخند میزنه..اینو بگم این دنیز کوچولو خیلی بامزه ست وبیشتر شبیه خود فریده ست
تو زندان ماهور از همه حلالیت میطلبه و تو بیرون زندان هم کلی آدم جمع شده ویه عالمه قربونی برای ماهور میارن ویه خبرنگار هم پیش فریده مباد وبهش میگه امروز ماهر آزاد میشه واونم وکیلش بوده چه حس داره؟؟ولی فریده جوابی بهش نمیده وهمه از پشت سر میگن که این پسر ماهوره ومثل پدرش یه کارادایی میشه ولی فریده از این حرفا خوشش نمیاد که در زندان باز میشه و ماهور قهرمان بیرون میاد وهمون موقع مردم براش بزن وبرقص راه میندازن وبرای ماهور دست میزنن وماهور هم اول پسرشو در آغوش میگیره وبعد فریده وبعداز اون به ترتیب خونوادشو ملاقات میکنه واز مردم تشکر میکنه وبهشون میگه دلش برای خونوادش کلی تنگ شده وباید به اونا برسه وبا ماشین از اونجا دور میشن
ماهور با خونوادش به محله خودشون برمیگردن و ماهور در خونه رو خودش باز میکنه وبا یه حسرت 5 ساله خونه رو نگاه میکنه وبا خوشحالی ولب خندون وارد خونه میشه وبعد نشون میده که شب شده وهمه سر میز شام منتظر ماهور وفریده هستن وفریده هم رفته تا لباسشو عوض بکنه ولی ماهور به اتاقش میاد وفریده هم ناخواسته یهو هول میشه وخودشو میخواد با لباسی که دستشه بپوشونه که ماهور با دیدن این کار فریده یه خورده بهش بر میخوره وبهش میگه اومده یه چیزی برداره ومیره ولی فریده بهش میگه چون چند سال گذشته..ولی ماهور بهش میگه نمیخواد این چند سال زندان اونو ازش دور بکنه وفریده هم بهش میگه هنوزم به خاطر اونه که نفس میکشه واین سال هارو تحمل کرده وماهورو عشقولانه میبوسه وبعد به بقیه سر میز شام ملحق میشن و نظیف هم از اینکه دوباره یه خونواده بزرگ شدن حسابی خوشحاله وبا ذوق فراوون به همه وکاراشون نگاه میکنه
تو خونه نجدت به سلیم میگه فردا کار ماهورو تموم میکنه ومیذاره امشب با خونوادش خوش باشه وبعد به کازینو میره و منتظر میشه تا آیتن به روی صحنه بیاد و آیتن هم به همه خوش آمد میگه وبهشون میگه امروز یه روز خاصی براش بوده چون کسایی که دوستشون داشته پیشش بودن وشروع به خوندن میکنه که ناگهان نجدت یه تیر رو هوا میزنه و آیتن هم حسابی میترسه وبهش میگه تو اینجا چیکار میکنی؟؟نجدت هم بهش میگه باید آهنگی که من میگم بخونی بهش میگه گمشده رو بخون آیتن بدبخت هم با چشمای پراز اشک شروع به خوندن میکنه
همه بعد از شام از خونه نظیف میرن وعثمان هم به نظیف میگه که داداشش نجدت برگشته واز اونور ماهور به اورهان میگه در مورد رفتن به آلمان باید با هم صحبت بکنیم وبهش میگه در مورد نجدت کاری نکنه واونم قبول میکنه وبا زهرا میره ودنیز هم به نظیف میگه که بیا با هم بازی بکنیم وفریده هم به ماهور میگه اینقدر که دنیز بابابزرگش و دوست داره منو دوست نداره وماهور هم بهش میگه بخاطر محبتی که پدرش داره همه باهاش رفیقن وفریده هم ازش میپرسه که 5 ساله که اینجا نبوده الان چه حسی داره؟؟ماهور هم بهش میگه آزادی حس قشنگیه وبه نظرش محله شون کلی عوض شده واستانبول هم کلی شلوغ تر شده وبه فریده میگه به نظرم تو هم کلی عوض شدی وقیافه مامانارو به خودت گرفتی وفریده هم بهش میگه خودمم حس میکنم که کلی با 5 سال پیش فرق کردم وسنم بالاتر رفته ومسن تر شدم تازه یه خطایی تو صورتم میبنم وموهامم داره سفید میشه!!ولی ماهور کلی حرفای عاشقونه بهش میزنه وبهش میگه هرسالی که میگذره عشقش نسبت به اون بیشتر میشه وهمدیگه رو عشقولانه میبوسن وبعد با هم میشینن تا یه چیزی بخورن وفریده اونجا بهش میگه از ایتکه هرروز طرفداراش بیشتر میشه واسم کارادایی رو زندگیش سایه انداخته خیلی ناراحته ولی ماهور بهش میگه همه چیز درست میشه وفریده هم بهش میگه بچه رو بخوابونه وبعد برمیگرده که نظیف برای ماهور یه قهوه درست میکنه وبهش میگه تو این 5 سال وقتی که دختراش ازدواج کردن ورفتن فقط فریده بوده که هم از اون وهم از بچه مراقبت میکرده وهمه یه طرف ولی فریده تو این چند سال براش باارزش تر شد وماهور هم بهش میگه فریده هم همینو درمورد شما میگه وبه شوخی بهش میگه معلومه که دیگه طرفدار دخترای خونه شدی ورسما منو یه طرف دیگه پرت کردی!!ونظیف بهش میخنده ومیگه همینطوره اگه اذیتشون کنی با من طرفی!!وبعد بهش میگه تو خودت میدونی جایگاه تو برام کجاست تازه یه آدم گنده شدی وهنوزم حسودی میکنی؟؟وبعد باهم میخندن وماهور براش آرزوی سلامتی میکنه وبهش میگه تو این چند سال هنوزم نتونسته حسابی پسرشو بو کنه واحساس میکنه از پسرش حسابی دوره ولی نظیف از بچگی خود ماهور براش تعریف میکنه که زمانی که خودش تو زندان بوده نمیتونسته اونو ببینه وبعد از چند وقت که اونو میخواسته ببره ازش دوری میکرده ولی با گذشت زمان باهاش خوب میشه وبهش عادت میکنه وماهور با شنیدن این حرف حسابی خوشحال میشه واونو بغل میکنه وبهش میگه اگه پدری مثل اون نداشت چیکار میکرد که همونموقع فریده میرسه ونظیف هم بهشون شب بخیر میگه وماهور هم به فریده میگه که بریم بخوابیم
تو کازینو آیتن به نجدت با گریه میگه دیگه نمیخونه ولی نجدت بهش میگه باید بخونه چون اون میخواد!!ولی آیتن بهش میگه کلفت اون نیست که تا صبح هرچی اون خواست براش بخونه ونجدت اسلحه رو بهش نشون میده وبا تهدید آیتن دوباره مجبور میشه روی سن بره وبخونه ودر آخر نجدت براش دست میزنه وبهش میگه دوباره برمیگرده وایتن هم حسابی گریه میکنه واذیت میشه
فریده دنیز کوچولو رو به اتاقش میبره واون بهش میگه پدرم میذاره تو خونه توپ بازی بکنم ؟؟آخه بابای دوستم وقتی اون بازی میکنه دوستمو میزنه ولی فریده بهش میگه تا حالا همچین رفتاری از پدرش دیده؟؟ودنیز هم بهش میگه نه وفریده هم بهش میگه پدرش حق ضعیف هارو از قدرتمندان میگیره ودر مقابل بزرگترا به کوچیکترا زور نمیگه چون اون بهترین پدر دنیاست ودنیز هم بهش میگه کاش نمیومد تامن پیش توبخوابم ولی فریده بهش میگه نترسه وچراغ و براش روشن میذاره ودرم نمیبنده ودنیز هم به ظاهر قبول میکنه
ماهور وفریده به اتاقشون میرن ودر حال بوسیدن همدیگه هستن که دنیز کوچولو وارد اتاق میشه وبهشون میگه از تنهایی میترسه چون فکر میکنه اونجا جن داره ولی ماهور وفریده بهش میگن که این چیزا وجود نداره ومیخوان اونو تو اتاقش ببرن ولی دنیز کوچولو قبول نمیکنه ومیره رو تخت میخوابه وبهشون میگه برای شما هم جا هست وخودش وسط میخوابه وفریده وماهور هم که میبینن چاره ای ندارن پیش بچه میخوابن البته این صحنه خیلی بامزه بود چون ماهور کلی دلش برای فریده تنگ شده ولی این بچه نذاشت وخلاصه صبح میشه وماهور به دنیز میگه که بیا یواشکی با هم بریم بیرون که میبینه افراد زیادی جلوی در منتظرش هستن وبه دنیز میگه که چند دقیقه تو خونه بمونه تا با اونا صحبت بکنه واونا هم به ماهور میگن نجدت اومده بیرون ومیخواد یه بلایی سرش بیاره وازش میخوان تا باهاش مقابله کنن واز اون در مقابل نجدت محافظت کنن ولی ماهور ازشون تشکر میکنه وقبول نمیکنه وبهشون میگه خودش مستقیم با نجدت صحبت میکنه وبا دنیز کوچولو میره واون افراد هم پشت سرش بهش میگن خدا ازش راضی باشه انقدر دل نترسی داره که خودش میخواد با نجدت باروت مقابله کنه وکلی تحصین ش میکنن
تو محله خبر به نجدت میرسه که ماهور میخواد مستقیم باهات صحبت بکنه وببینتت و نجدت هم کلی خوشحال میشه که مشکلی نیست وبا اشاره به بمب توی دستش بهشون میگه که فرشته مرگ ماهور کارا میشه
ماهور با پسرش به سمت ساحل میرن واونجا ماهور یه سنگ توی آب میندازه ودنیز هم بهش میگه که تو خیلی قوی هستی واونم یه سنگ توی آب میندازه ولی به پدرش میگه مثل اون قوی نیست ولی ماهور بهش میگه قوی بودن به زور وبازو نیست وبه دله واین چندسالی که نبوده مواظب مادرش بوده وخیالش از این بابت راحت بوده ودنیز هم بهش میگه کارادایی یعنی چی؟؟واونم دوست داره وقتی بزرگ میشه مثل پدرش یه کارادایی بشه وهمه ازش حساب ببرن ولی ماهور ناراحت میشه وبهش میگه زورگفتن به بقیه کار درستی نیست وفقط برای اون یه پدره نه کارادایی ودنیز و رو شونه هاش میذاره واونم کلی ذوق میکنه و باهم به سمت خونه میرن وتو محل کلی ماهورو تحویل میگیرن وبهش خوش آمد میگن ودنیز کوچولو هم بهش میگه بابا تو تفنگ داری؟؟آخه دوستم فاتح میگه که بابات تفنگ داره ودنبال آدمای بد میره منم تفنگ میخوام!!ماهور با شنیدن این حرفا به پسرش میگه که تو ساحل بهش گفته فقط یه پدره نه کارادایی واونم اگه میخواد دنبال آدمای بد بره باید وقتی بزرگ شد درس بخونه وقاضی ووکیل وپلیس بشه چون باید اینو بدونه که همیشه قدرتمندا برنده نمیشن و آدمای باوجدان پیروز میشن واینجوری دنیز کوچولو هم قبول میکنه وبا پدرش تو کوچه توپ بازی میکنه
تو زندان زئییس برای دخترش رقیه نامه مینویسه ومعلومه تو این چند ساله هم کلی براش نامه نوشته چون یه دفترچه پر شده وبهش میگه که تنها چیزی که تو این دنیا صاحبشه اونه ولی تو این چندا ساله پیشش نبوده وروز تولدش هم حضور نداشته واگه بزرگ بشه هم اصلا اونو نمیشناسه ولی خیلی اونو دوست داره وبعد عارف وصدا میکنه واین دفترو بهش میده که تو اتاقش بذاره واونو اصلا نخونه واز حال دخترش هم میپرسه وبهش میگه که چارچشمی حواسش به اونا باشه ومعلومه حسابی از کارای گذشته ش پشیمونه وآدم دلش برای این بشر میسوزه
ماهور با پسرش به خونه میاد وبه فریده میگه که حسابی گشنشه وفریده هم براش تخم مرغ وپنیر درست میکنه ودنیز کوچولو هم میخوره وبعد ماهور به فریده میگه اولین باری که اومده بود خونشون معلا کارگرشون که مرد اینو براش درست کرده وازش میپرسه این روزو تصور میکرد؟؟فریده هم بهش میگه اصلا باورش نمیشه وهیچ وقت این روزا رو تصور نمیکرد البته اونموقع اونو به اسم صالح ایپیک میشناخته !!وبعد ماهور تو جمع کردن میز به فریده کمک میکنه واونم بهش میگه اینکارو نکنه چون الان همه میگن از شوهرش که تازه برگشته داره کار میکشه ولی ماهور بهش میگه بذار بگن زن ذلیله!!ولی فریده بهش میگه پس اون ماهور قلدر چی میشه ؟؟وبعد با هم میخندن وبا دنیز به سمت پارک میرن واونجا دنیز با بچه ها بازی میکنه وماهور وفریده هم از دور با لبخند اونو تماشا میکنن وفریده بهش میگه که تو این چند سال عذاب زیادی کشیدن والان مستحق این شادی هستن ولی اگه بذارن!!ماهور هم بهش میگه خوشبختی به سمت مانمیاد ما به سمتش میریم وفریده هم آروم میشه وبعد ماهور پیش پدرش میره وفریده هم برای بچه ها شیرینی میاره تا بخورن از اونورعثمان ونشون میده که منتظر سوگل بیرون وایستاده وسوگل هم باخوشحالی بیرون میاد وبهش میگه که ایندفعه امتحانو خوب داده وهمدیگرو در آغوش میگیرن ومیخندن
تو مغازه نظیف به ماهور میگه که فریده از وقتی که قضیه نجدت وفهمیده کلی نگران شده وخودشم دیگه نمیخواد اتفاقی برای کسی بیفته که ماهور چشمش به سلیم زیردست نجدت میفته وبهش میگه اینجا چیکار میکنه؟؟واونم بهش جواب نمیده وماهور هم اونو میزنه وبالاخره زبون باز میکنه که نجدت تو کازینو منتظرشه وماهور هم با مردمی که دنبالشه به اونجا میره ونجدت تا ماهورو میبینه بمب وروشن میکنه وهمه جا منفجر میشه وخودش باخوشحالی بیرون میاد وبه همه اعلام میکنه افسانه ماهور وکارادایی تموم شد وفیلم به پونزده روز بعد میره
**15 روز بعد**
نشون میده که همه وسایل خونه جمع شده وقراره نظیف از اونجا اسباب کشی بکنه وتو یه لحظه همه خاطرات این خونه براش تجلی میشه از صفیه تا نظیف کوچولو و صدای همه بچه هاش..نظیف هم فریده رو صدا میزنه وهمه افراد خونواده تو بیرون منتظر هستن ودنیز کوچولو هم از مادرش میپرسه الان کجا میرن؟؟ که فریده بهش میگه قبرستون وهمگی با هم به اونجا میرن ونظیف برای صفیه یه فاتحه ای میخونه وکلی باهاش درد ودل میکنه وبعد به محله برمیگردن وسونا که خیلی ناراحته به یاسین میگه چجوری دوری دوستشو تحمل بکنه ویاسین هم بهش قول میده وقتی بچه بدنیا بیاد وقبل از اون هم پیششون میره وتازه ماهور هم دوست اونه پس اون چجوری تحمل بکنه؟؟که همگی از قبرستون میان وسونا به فریده میگه که چقدر ناراحته ولی فریده آرومش میکنه وبوراک شوهر قبلی آینور هم به اونجا میاد ودرحالی که دست زنشو گرفته واز قضا اونم حامله ست به نظیف میگه که کمکشون میکنه وهمگی برای اسباب کشی داخل میرن تا وسایلو جمع بکنن ونظیف هم از همه همسایه ها خداحافظی میکنه وبهشون میگه که این خونه بدون ماهور رنگ وبویی دیگه براش نداره و از اونجا به سمت تراپزون اسباب کشی میکنن وبه یه جای سرسبز وخوش آب وهوا نقل مکان میکنن
تو این صحنه نجدت ونشون میده که همه بهش احترام میذارن وبهش میگن تو تونستی کارادایی به اون بزرگی رو از بین ببری وحالا ما هر کاری که بخوای برات انجا میدیم ونجدت هم بعد از رفتن اونا به زیردستش میگه که الان زمان خوبی برای دزدیدن دخترمه وروی صندلی میشینه
همه به تراپزون میرسن وبه دری که اونجاست خیره میشن وبعد لبخند عجیبی روی لباشون نمایان میشه و این یعنی ماهور زنده ست واونجا روبروی در وایستاده وبه همشون یه لبخند میزنه وفیلم به عقب برمیگرده
**فیلم به عقب برمیگرده**
که ماهور به نگهبان میگه که یه جوری وقت هواخوری منو با نجدت با هم بنداز واونجا ماهور به نجدت میگه که همه آدمایی که تو این قضیه بد بودن یه جورایی تقاص پس دادن وفقط تو موندی وحالا از همونجایی که اینکارو شروع کردی تمومش میکنی..کارادایی رو میکشی!!نجدت هم بهش میگه اگه اینکارو نکنم؟؟ماهور هم سرشو چند بار به دیوار میکوبه وبهش میگه اینکارو میکنی وباید شب قبل از آزاد شدن من از زندان فرار کنی وبین همه از انتقامت از من حرف بزنی تا باورشون بشه والبته فکر نکن بعدش به زندان برنمیگردی وحالا هم همه چیزو با هم برنامه ریزی میکنیم واین رازو با خودت به قبرستون میبری وکسی نباید باخبر بشه وفیلم میره به همون روز ونجدت وقتی بمب وروشن میکنه به ماهور میگه که فقط بیست ثانیه وقت داری تا از اینجا فرار کنی وماهورهم از در پشتی فرار میکنه ونجدت هم بیرون میاد وبه همه میگه کارادایی تموم شد وبمب هم میترکه
**زمان حال**
ماهور با خوشحالی پسرشو بغل میکنه وفریده هم به اونا ملحق میشه وماهورو بغل میکنه وماهور هم به همه میگه که اینجا خونه جدید اوناست واز این به بعد اینجا زندگی میکنن ونظیف هم با دنیز صحبت میکنه وبهش میگه دلیل زنده موندش اونه وخیلی دوستش داره
نجدت هم وقتی داره با سلیم تو خیابون رانندگی میکنه پلیسا تعقیبش میکنن وراهشو میبندن واینجوری یاسین به نجدت میگه حالا که اسم کارادایی رو برای خودت برداشتی ومنطقه دست توئه هیچ فایده ای برات نداره چون بقیه عمرتو باید تو زندان بگذرونی وبهش میگه از دزدیدن بچه هم باخبر بوده وبالاخره این نجدت باروت هم دستگیر میشه والبته نجدت هم آدم خیلی بدی بود و بازم عاقبت همچین بدی تو فیلم نداشت وباید اینم میمرد اگه به اینه بازم یه روز از زندان فرار میکنه ولی حیف که دیگه فیلم تموم میشه وچیزی نشون نمیده!!
تو صحنه آخرماهور به فریده میگه دوباره به زادگاه مادرم برگشتم واز خاطرات اونا براش میگه وفریده هم بهش میگه مطمئن باش مادرت صفیه وکادر ازت خیلی راضی هستن وماهور هم بهش میگه از اسم کارادایی خلاص شدم وفریده هم بهش میگه باورش نمیشه وهمدیگه رو میبوسن وتو سبزه زار در آغوش همدیگه لحظات خوشی رو میگذرونن و در آخر فیلم هم همگی شاد وخوشحال در حال خوردن غذا هستن که نظیف کارا با حرفای قشنگی که میزنه ومیگه دوباره روزای آفتابی منتظر ماست وروزای قشنگ رو هم میبینیم از اینکه دوباره خونوادش دور هم جمع شدن حسابی خوشحاله وهمگی با لبخند به هم نگاه میکنند وفیلم تموم میشه وتو تیتراژ پایانی کلیه عوامل فیلم جمع میشن و روبه دوربین بعنوان خداحافظی دست تکون میدن وبه این ترتییب این سریال بعد از 3سال که تو ترکیه پخش شد تموم میشه(2012تا2015)