این خلاصه کوتاه را داشته باشید. که شوهر زنی که در خانه ایسل است و ایسل به پیشنهاد سحر او را در انجا نگه داشته خانه ایسل را پیدا می کند و زنش را با گلوله می کشد. ایسل با عرفان ازدواج می کند و دختر ان زن را به فرزندی می گیرند. دعوای اسماعیل و زینب بالا می گیرد اسماعیل با یکی از زن های شرکت رابطه دارد که زینب این را می فهمد ولی در انتها تصمیم می گیرند که یک فرصت دیگر به همدیگر بدهند. زهرا به غدیر می گوید که اگر انقدر کار کردن روی کشتی را دوست داری می توانی بروی و فقط وقتی پیش من برگرد که من یک حسی داشته باشی. این زهرا هم خودش را بدبخت کرد به نظرم ازدواجش با غدیر کاملا اشتباه بود. و در اخر شهناز همان دختر خوانده مریم خانم با ادهم دوست می شود و داستان تمام می شود.